محل تبلیغات شما

42

+میخوام یکمی زاغو رو اذیتش کنم. امیدوارم بد نشه. من که جایی که اون هست نمیرم پس بدترین اتفاق دیگه چی میتونه باشه؟ ولی مطمئنم که فقط با یه لبخند ساده جوابم رو میده. این خط و اینم نشون. دفعه آخر عنقد اذیتش کردم. نه بذار انتظارم رو به جواب ندادن میارم پایین. حالا خیلی راحتم و راحت میزنم به چاک.

+دوعدد ایمیل مهم و لعنتی فرستادم. تا چه شود.

+دوست دارم دوباره عاشق بشم و اون حس قشنگ رو تجربه کنم ولی میدونم که این حس در صورت اوکی شدن مهاجرتم برای من باید تا حداقل 3-4 سالی تحریم باشه تا بتونم به استقلال مالی و فکری برسم. نمیتونم تا زمانی که خودم از خودم فرار میکنم با کس دیگه ای ارتباط معنادار و منطقی ای داشته باشم. گاهی حوصله آدم سر میره. از این حجم از تنهایی توی این سن کم. وقتی به خصوص همه پلنی دارن و کسی رو دارن. ولی حقیقت این هست که سرنوشت هیچ دونفری یکی نیست و من دنبال سرنوشت خودم در جای درست و زمان درست قضیه باشم. نه اینکه وما دنبال اصل یه قضیه باشم.

+فکر میکنم پیام دادن من هم بهش به خاطر پر کردن احساس تنهایی خودم بوده وگرنه کسی که تو فقط فکر میکنی قیافه و هیکل خوبی داره ولی از درون با هیچ کدوم از معیار های تو سازگاری ای نداره به دردت نمیخوره. منم به درد اون نمیخورم.

+چند روز پیش یه دانشجوی ایرانی توی یکی از دانشگاه های خوب دکترا میخوند اومد پیام داد بهم. از سلام و حالت چطوره و اینا شروع کرد. بعد گفت رزومت خوبه و اپلای نمیکنی و کار نمیکنی و اینا. خب یکمی عجیبه یکی رو نشناسی و صرفا بهش ریکوئست بدی بعدم بیای از این سوالا بپرسی ازش. که خیلی ساده برگشتم گفتم هدفت از پرسیدن این سوالا چیه که جواب داد صرفا شروع صحبت :) و بعدم منم جوابی ندادم و اونم چیزی نگفت دیگه. خیلی دوست داشتم بدونم واقعا هدف اصلیش چی بوده چون خیلی بعید میدونم حتی هدفش دوستی باشه چون من حتی توی یه کشور هم باهاش نبودم. منه سادم هربار جواب میدم بلکه طرف پوزیشن داشته باشه با فاند مثلا بیاد بگه چه رزومه ای. بیا تو لب ما کار کن( شتر در خواب بیند پنبه دانه). یه بار دیگم یکی از بچه هایی ایرانی که مهندس بود توی شرکت فیس بوک بهم پیام داده بود. دانشگاهی  که درس خونده بود چه توی خارج و چه توی ایران هردوش جزو بهترین ها بود و من همش منتظر بودم بیاد بگه تو شرکتی که کار میکنم پوزیشن خالی داریم. دوست داری بیای کار کنی؟ :))) هی منتظر بودم و اونم فقط عملا داشت لاس میزد. چیزی که هرگز نفهمیدم این بود که عکس من کلا تار بود و چیزی از من نمیدید. از بخت بد از طریق کانکشن های مشترک متوجه شدم اکانتش هم فیک نیست و یارو واقعی هست.از نظر علمی هیچ احتیاجی به من نداشت و قول میدم دور و ور خودش دخترای خوب زیاد بودن که احتیاج به مخ زنی مجازی نداشته باشه. دیگه نمیشد ازش پرسید چرا و اینا. این بود که یک جمله سگانه که " آقای محترم اگر کار خاصی دارید با من بفرمائید وگرنه فکر نمیکنم حرف زدن ما به صلاح باشه" لگد به بخت فیس بوکی خودم زدم. گاهی با خودم میگم نمیشه حالا بهش پیام بدم ببینم استخدام نداره الان فیس بوک؟ :دی

+یه چیزی که همیشه به خودم تلقین میکنم این هست که ببین بودن یا نبودن تو پشیزی اهمیتی نداره برای افراد جامعه. شاید وقتی مردی پدر و مادر و خانواده نزدیکت ناراحت بشن. پس واقعا خودت باش از هرچیزی که هستی اصلا شرمنده نباش. و بجنگ برای هدف هات و فردای بهتر برای خودت و بقیه. میدونم خیلی سختگیرانه هست این حرف و خب خیلی هم شاید درست نباشه. ولی از دل این حرف جنگجو بار میاد و متاسفانه یا شایدم خوشبختانه زندگی برای همه یکی نیست. برای یه آدم متوسط  که ارزوهاش بزرگ باشه سخت تره تا برای آدمی که متوسط نیست به خصوص ظاهری و مالی و آرزوهای کمتری داره.

+یه حس خیلی خاص و عجیبی دارم. یکی از دانشگاه هایی که من ازشون اوکی داشتم و اپلای هم نکردم اخر به یکی دیگه از هم کلاسیام با روزمه کلی پایین تر پذیرش داده. کلا میگن موقعیت ها و فرصت هارو سفت بچسب. البته اینم بگم که تحقیق کرده بودم و شهری که دانشگاه توشه بسیار کوچیکه و 5 سال دکترا خوندن اونجا واقعا عذابه خیلی هم از مرکز ایالت دوره و خود شهر امکانات خیلی خاصی نداره. خطر افسردگی و مرگ برای حداقل شخصیت من که عادت دارم تنهایی برم بیرون و خودم رو سرگرم کنم یکمی بود.در کل رنکش خوبه ولی جاش و موقعیتش اصلا و خب راستش تو حیطه ای که من کار میکنم هم فقط یه استاد خوب بیشتر نداشت که اگر اون تورو نمیخواست ریجکت میشدی.

+یکی از مهم ترین مهارت هایی که من باید یاد بگیرمش در گذشته زندگی نکردن و ساده گذشتن از بعضی چیز ها هست. آدما به خصوص توی سن و سال ما خیلی سریع تر تغییرات رو میپذیرن و افکارشون عوض میشه. گاهی میبینم که نباید آدمی رو که فکر کنم حرفایی که حتی پارسال زده در مورد فلان مسئله صدق میکنه حتی. آدم ها توی این سن زود عوض میشن حتی خودم. یکی از دلایلی که وبلاگ مینویسم این هست که بعد ها به عنوان یه خواننده افکار خودم رو از بیرون بخونم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها