محل تبلیغات شما

39

دیشب تا دیر وقت داشتم با یکی از هم اتاقی های قبلیم صحبت میکردم. عالیه این بشر همیشه همه خبرا پیشش هست. رشتش ولی با من فرق داره ولی تمام خبر هم کلاسی های من پیش اون هست. :)

دیشب خبر آورده بود که یکی از هم کلاسیات دکترا آمریکا فول فاند قبول شده و اینا که منم گفتم که خب ایشالا مبارکش باشه. ولی خب من میدونستم که دیگه دوستمون عنقدر هم منبع اطلاعات نیست و این اطلاعات رو باید از یه پسر گرفته باشه و حتی حدس هم زدم ولی دیگه نخواستم بهش بگم.

پس از خودش پرسیدم و گفت که از میم گرفتم. حالا میم کیه؟ یکی از هم کلاسی های دوران لیسانسش که ازش خوشش میومده. پسری که مرتب به بهانه های مختلف اذیتش میکرد و حتی سرکارش میذاشت تا فقط توجه این هم اتاقی من بهش جلب بشه. تا اخر لیسانس هم حتی ازش خوشش نیومد و بهش میگفت مزاحم.

نمیدونم چه اتفاقاتی افتاد و پسره چه کرد تابستونی که گذشت تقریبا 1 ماهش رو من درگیر دفاع کارشناسیم و یه کار دیگه بودم دو ماهش رو هم درگیر امتحان زبانم و بنابراین وقت چندانی نداشتم اونم میدونست. پاییز که شد خودش بلافاصله اومد و گفت که عاشق شده و میخوان ازدواج کنن. حتی اون موقع خانوادش هم مخالف بودن. پسره نه کار خاصی داشت و نه هیچی. فقط یه دل پاک و ساده. حتی درسش رو هم نتونسته مثل خود دوستم تموم کنه.

من فقط تعجب میکردم از رفتارای این هم اتاقی قبلیم. یه دفعه چطور ممکنه مزاحم تبدیل به عاشق بشه. کسی که اصلا شرایط کلی ازدواج رو حتی از دیدگاه دوستم نداشت و به اصطلاح فقط مخ دوست من زده شده بود. نه فقط من. من مثل اینکه آخرین نفری بودم که بهش حرفای تکراری میخوای یکمی بیشتر فکر کنی رو گفتم. چون بهم گفت قبل از تو هم همه دوستای مشترکمون همین رو بهم گفتن.

این دوستمون میخواست اپلای کنه یه کشور اروپایی.نمیدونم چی شده یه دفعه که عنقدر تغییر موضع داده تا بره خونه شوهر در شهرستانی که خودشم هم میدونه نمیتونه محیط اونجارو تحمل کنه. یه مدت هم کلا خط عوض کرد و تلگرام رو پاک کرد. با پسره بهم زده بودن. تا اینکه همین دیشب ایشون اعتراف کردن که آشتی کردن و این بارم قصدشون جدی هست. همشم میگه ایشالا قبل رفتن تو عقد میکنم :))

ایشالا که خوشبخت بشه هرچند حس میکنم برای خوشبختی باید اول بدونی که چی میخوای و خب خود من وقتی دقیق نمیدونم چی میخوام نمیتونم کس دیگه ای رو راهنمایی کنم.

+اون دوستمون هم امریکا اپلای کرده بود با یه ددلاین زود نتیجش الان اومده. دیگه باید دید نتایج کانادا رو کی میدن. خسته میشه خب آدم از انتظار :(

+نمیدونم چرا عموما عاشق برشی از آدم ها و به خصوص هم جنسام میشم. یه کنجکاوی خاصی در موردشون دارم. انگار که بخوام حلقه های مفقوده شخصیت خودم رو پیدا کنم. ولی عموما در مواجه با جنس مخالف این کنجکاوی متفاوته. دوست دارم بشناسمشون(طبیعتا عده کاملا خاصی رو) و حتی گاهی محکشون بزنم. انگار بخوام نقشم رو به عنوان یه مونث در کنارش تمرین کنم. تا بفهمم انتظارات و نقاط ضعف و قوتم رو. طبیعتا در برنامه ریزی های آیندم بهش احتیاج دارم. نکته جالب قضیه این هست که کنجکاوی من در مورد همجنسام مجازی هست ولی در مورد جنس مخالف در دنیای حقیقی کنجکاوم. از هم صحبتی به خصوص باهاشون لذت میبرم.کلا طیف گسترده ای وبلاگ مونث های مختلف با شخصیت های به غایت متفاوت گاهی رو میخونم. ولی کنجکاوی هام عموما در مورد واکنش ها و رفتار های دوستای پسرم یا حداقل آشنایان و همکاران پسرم هست.

+یه عده هم وجود دارن که مشخصن دنیای من با اونا فرق داره. ولی صادقانه آدم چرا باید تلاش کنه دنیاش شبیه اون عده بشه؟ چون رضایشون رو بدست بیاره؟ وقتی رضایتشون هیچ اهمیتی نداره.

+نمیدونم چرا چند وقتی هست اینجا احساس راحتی ندارم برای نوشتن خیلی چیز ها

+یکی از مقاله هایی که امروز خوندم که روزم رو واقعا ساخت. این مقاله توی پلتفرم Medium بود. we can't be happy unless we accept the humanity. all of it 

+یکی از چیزهایی که دارم تمرین میکنم مواجه شدن با عقاید مخالف خودم هست. کار خیلی سختیه. طبیعتا از اهداف چند ساله من هست. مثل جمع کردن قطعات یه پازل.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها