محل تبلیغات شما

40

لابه لای ایمیل های قدیمیم ایمیل های مربوط به سال های کارشناسیم رو پیدا کردم. TA بودم و با بچه های دیگه کلاسمون برای بچه های سال پایینیمون کارگاه کد نویسی و پروژه میذاشتیم.تکلیفاشون رو تصحیح میکردیم و یا حتی تقلب میگرفتیم از کداشون که کپی نکرده باشن. Chief TA  سال بالایی ما بود و سال آخر کارشناسی. گاهی توی گروهی که همه تی ای ها و بچه ها عضو بودن حرفای جالبی میزد که به بچه ها امید بده که درسته که پروژه زدن اولش خیلی سخت به نظر میرسه ولی تلاش کنید و میتونید. اینکه پروژه های پایانی کجا تحویل داده بشن کارگاه ها کجان و چطور با سختی هاشون مقابله کنیم و این حرفا.

اون روزا خیلی برام سخت به نظر میرسیدن. خودم تازه سال دوم رو شروع کرده بودم و شک داشتم به توانایی هام. نمیگم بهترین تی ای بودم ولی انصافا تی ای بدی نبودم و سرددلاین ها کارام رو به موقع انجام میدادم. چیزی که برام جالبه حجم خاطرات هست. بچه هایی که اونجا سوال میپرسیدن از تی ای راجب پروژه و کد و هرچی الان برای خودشون کسی شدن. دارن فارغ التحصیل میشن چندین ماه دیگه و بعضا دارن میرن از ایران. چقدر زندگی سریع میگذره و گذرش رو مثل یه جت حس میکنی. هم خوابگاهی ای که باهاش همکلاسی تربیت بدنی بودم الان چند وقته ازدواج کرده و خب صادقانه خیلی عوض شده. نه وما بد و نه حتی خوب. زندگیش جهت دیگه ای گرفته. دغدغه هاش متفاوت شده. بالاخره الان دیگه متاهل هست

یا مثلا روزای انتخاب واحد که دم حد مرگ زجرت میدادن. واحد نبود یا کم بود و کلا راس ساعت 8 صبح جنگ ما وی سایت دانشکده یا خوابگاه برای گرفتن واحد شروع میشد. یه چیزی شبیه جنگ گلادیاتور ها حتی. یه ترم خوابگاه انتخاب واحد کردم هیچی گیرم نیومد از شدت اشک و آه و گریه پاشدم رفتم دانشکده پیش مسئول. گفت برو پیش فلان استاد که مدیر گروه هست. منم رفتم طبقه بالا که دیدم صفه پشت درش :)) کلی منتظر میموندیم با بچه ها. حتی اون پشت ناهار هم میخوردیم چون استاد گاهی دیر میومد و ظهرم که ناهار و نمازش ایشون بود. گاهی از دفتر این استاد به دفتر اون استاد. پاسکاری میکردن به هم که فقط یه درس رو بگیری. ولی خب آدم وقتی جوونه نمیدونه که آخر این قصه همیشه خوب تموم میشه. هممون دیر یا زود اون واحد هارو میگرفتیم و بعضی از بچه ها دوباره با کلی بدبختی اون واحد رو حذف ترم میکردن. همونی که اول ترم کلی زحمت کشیده بودن که بگیرن. :))

اینکه چند تا ساله وارد دانشگاه شدیم وارد خوابگاه شدیم با هزارتا امید و آرزو. که زندگیمون رو بسازیم به اهدافمون برسیم. حتی هدف یکی از بچه ها شوهر پیدا کردن توی دانشگاه بو. خب ما دانشگاهمون واقعا دانشگاه خوبی هست توی ایران و اینکه همچین کسی چقدر تلاش کرده که اون رتبه رو بیاره بعد بیاد این رشته که توش رقابت زیاده بعد بگه میخواستم شوهر پیدا کنم :)))

البته این دوستمون همونی بود که چند ماه پیش که تهران رفتم پاگشاش و خب حتی اونم به هدفش رسید و ازدواج کرد. منم به هدفم رسیدم. رشته ای رو که همیشه آرزو داشتم پیداش کنم و بهش شوق داشته باشم رو پیدا کردم. عاشق شدم برای اولین بار و حس خوبی بود. کلی حسای جدید مثل استقلال دوست پیدا کردن تنظیم روابط خودت با دیگران پیدا کردن نقاط ضعف و قوت خودم رو یاد گرفتم.

خیلی زندگی سریع میگذره ولی از گذرش خوشحالم. واقعا یه نعمت بزرگه

+کل زندگیم رو سعی میکنم صرف کنجکاوی هام کنم و در کنارش لذت ببرم. گاهی حس میکنم هدفم از به دنیا اومدن فقط همین بوده

+فیلم Sophie's Choice با بازی مریل استریپ و برنده جایزه اسکار رو دارم میبینم. فیلم جالب و قشنگی به نظرم میرسه. یکمی طولانی هست ولی بازی و داستان قوی ای داره. به خصوص بازی مریل استریپ.

+تمومش کردم الان فیلم رو. جذاب بود ولی خیلی خیلی تلخ.

+و قسم به چشم پزشکی وزمانی که میفهمی که نمره چشمت یکم بالا رفته و از اون طرف هم حوصله عینکت رو نداری و از اون طرف هم دلت تنگ شده براش


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها