محل تبلیغات شما

46

دوباره رفتم سراغ ورزش. با اینکه کوفته شدم ولی حس خوبی داره.

+یه کار دوباره به ظاهر بی فایده انجام دادم ولی بابت انجام دادنش حس خوبی دارم.

+ احساس حسادت خیلی عمیقی نسبت به اونایی که راحت دوست پیدا میکنن و کلی اجتماعی هستن و همیشه دورشون شلوغه دارم.

+ با چندتا از بچه ها دوستم که دانشگاه های تاپ کانادا مستر میخونن یا دکترا میخونن یا آمریکان و اونجا مشغولن یا توی شرکت های معروف تکنولوژی کار میکنن. چندتایشون بچه های قدیم دانشگاه ما هستن. توی یکی از پست ها تولد سورپرایزی یکیشون بود. چندتایی از ادمای توی عکس رو میشناختم و برام جالب بود. اینکه یکی عنقدر دوست و رفیق حالا واقعی یا غیر واقعی داشته باشه که براش یه تولد جانانه و نه لاکچری بگیرن. ادمای توی عکس آدمای باهوشی بودن. دانشگاه های خوبی توی ایران و کانادا درس خونده بودن ولی همگی قریب به اتفاق ساده بودن. ساده و تمیز. میخوام سال دیگه یه جا توی اون عکس و عکسای مشابه مال من باشه.

 با خودم فکر میکردم آخه ببین فلانی که تو میشناسیش که خیلی اون یکی رو نمیشناسه چطوری پس تولدش رفته بوده؟ اصلا فرض کن به توام بگن تولد فلانیه. ممکنه دعوت کردنشون به تولد به همین سادگی بوده باشه تو میرفتی؟ بعد میگم احتمالا نه. نمیدونم چرا نمیتونم ساده بگیرم و همه چیز بارم عنقدر سخت به نظر میاد. گاهی مرز بین تشخیص دو حالت درون گرایی یا برون گرایی که روابط اجتماعی بلد نیست خیلی سخت به نظر میرسه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها